پندی از پدر

ساخت وبلاگ

پندی از پدر

دکتر سید ابوالفضل حسینی 

22 شهریور 1400

 مرحوم  حاج میرزاآقا حسینی 

پیشگفتار:

   8  مرداد امسال (1400)، دهمین سال درگذشت مرحوم  پدرم، حاج میرزاآقا حسینی بود. به علت شرایط شیوع بیماری کرونا ( کووید – 19) نمی توانستیم مراسم تجلیلی از ایشان برگزار کنیم.  

به یادشان پندی را که به من داشت، متذکر می شوم.

 

"خامنه ای آمده است که بماند و خاتمی آمده است که برود !"

مرحوم پدرم، حاج میرزا آقا حسینی (متولد سوم مرداد 1306 و متوفی هشتم مرداد ۱۳۹۰)، واعظی پارسا و روحانی غیر سیاسی بود؛ به این معنا که هیچ منبع درآمد حکومتی نداشت و به تمام معنا مردمی بود. من معلم دانشگاه بودم. از سال ۱۳۵۴ که دانشجو شده بودم در امور سیاسی هم ‌نظر می دادم. در انقلاب، دفاع، تشکل های دانشجویی و سیاسی حضور داشتم. در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶ و انتخاب آقای سید محمد خاتمی، من رئیس ستاد انتخاباتی ایشان در سبزوار بزرگ شامل شهرستانهای سبزوار، جوین، جغتای، خوشاب، داورزن، ششتمد و روداب بودم.

خاتمی در سفر تبلیغاتی انتخاباتی‌اش به سبزوار آمد ولی من که رئیس ستاد انتخاباتی اش در این شهرستان بودم، حضور نداشتم و در تهران امتحان داشتم.
از آقای دکتر سید حسن علم الهدایی، رئیس دانشگاه تربیت معلم سبزوار خواستم که در مراسم سخنرانی خاتمی، پیش از ایشان، خیرمقدم بگویند و سخنرانی کنند. این چنین هم شد. آن روز من در سبزوار نبودم، ولی گزارش ها حاکی از این بود که خاتمی از فلکه ی سی هزار متری (میدان شهید بهشتی) تا حسینیه ی عطارها در مسیر خیابان بیهق در میان جمعیت حرکت کرده بود. بخش عجیب این داستان این جاست که از میان این همه روحانیان این شهر که به هنگام خود، سیاسی هم می شوند، ( و این را می توان در انتخابات و نیز در حضور مقامات دید) تنها یک نفر با لباس روحانیت به استقبال خاتمی آمده بود و آن هم پدرمن بود. او تا حسینیه عطارها خاتمی را همراهی کرده بود و نسبتش با من را به خاتمی گفته بود یا معرفی اش کرده بودند.

 در زندگی نامه ای که در سال ۱۳۹۱ و در اولین سالگرد درگذشت مرحوم پدر، برای ایشان تحت عنوان "بر بالین پدر" منتشر کردم، یادآوری نمودم که در سفر دیگر خاتمی به سبزوار، در دوران ریاست جمهوری اش تعداد زیادی از روحانیون با کارت مخصوص و در جایگاه ویژه، یعنی نزدیک جایگاه سخنرانی حضور به هم رساندند. این ها را که گفتم مقدمه‌ای بود برای این که جمله ای را که در آن زندگی نامه نیامده است، اکنون بگویم. من در 1381 دوره ی دکتری را به اتمام رسانده بودم و در دانشگاه تدریس داشتم و بعدا رئیس دانشکده ی علوم پایه هم بودم.  شاید سال ۱۳۸۲ و یا ۸۳  بود. پدرم می خواست نصیحتی کند، اما حجب و حیا و یا ملاحظه ی من و یا هر دلیل دیگری سبب می شد که به گونه ای غیر مستقیم حرفش را با من بزند، به طوری که حالت امر و نهی در کلامش وجود نداشته باشد. در حضور خانمم به من گفت:" خامنه ای آمده است که بماند و خاتمی آمده است که برود !" این کلام را از آن سال تا کنون یعنی سال ۱۴۰۰  چند بار خانم فرایادم آورده است و هرگاه که می خواهد از آفات ارضی و سماوی برحذرم دارد، همین جمله ی پدر را یادآوری می کند.

 نتیجه؟:

از این جمله نمی خواهم نتایج فلسفی و سیاسی و...  مشخصی بگیرم "که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی"!

- آیا نگاهی تاریخی به شرایط ما دارد؟
- آیا این گزاره، از جنس "هست" است، یا "باید"؟  و آیا رابطه ای بین آن ها می شود برقرار کرد یا نه؟
- با فلسفه ی مکینتایر، چه نتایجی بر این جمله بار می‌شود؟
- با بحث های جهان بینی و ایدئولوژی چه استنباطی در موردش می توان داشت؟
- از منظر سیاسی آیا این نوعی واقعیت گرایی سیاسی را تبیین و یا تجویز می کند؟
- آیا می خواهد نوعی محافظه کاری را تجویز کند و یا به نوعی احتیاط در عمل سیاسی فرا می خواند؟

- از نظر اخلاقی، تکلیف گرایی و وظیفه گرایی را می‌توان از آن استنباط کرد؟

 - آیا می خواهد  رفع تکلیف مالایطاق را بیان کند؟

-  از نظر فقهی آیا می خواهد تقیه را تجویز کند ؟

- ....

 

سالشمار زندگی حاج میرزاآقا حسینی 

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم شهریور ۱۴۰۰ ساعت 12:57 توسط دکتر سید ابوالفضل حسینی  | 

دکتر سید ابوالفضل حسینی - سبزوار...
ما را در سایت دکتر سید ابوالفضل حسینی - سبزوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseinisabzevaro بازدید : 177 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 4:53