حج نامه ( گزارش تحلیلی سفر حج ) - بخش چهارم

ساخت وبلاگ

 

 

حج نامه 

( گزارش تحلیلی سفر حج )  - بخش چهارم

دکتر سید ابوالفضل حسینی

 

یکشنبه 10/ 10/ 1385 (11 ذیحجه1427)

امروز کاراصلی ما رمی جمرات ثلاث بود. همچنین خبر قربانی را بعد از رمی جمرات داشتیم و بعد از آن حلق و استحمام وخارج شدن از لباس احرام. هنوز همبستری واستعمال بوی خوش حرام اند،تا پس از طواف نساء.

دیروز از آقایان گروه و کاروان ما تنها یک نفر حلق را انجام داد و خانم ها هم دیروز تقصیر کردند (خبر قربانی شان رسیده بود). اما آقایان امروز حلق می کردند.

حاج آقای ضیاء یزدی معاون مدیر کاروان که تجربه مدیریت عمره، عتبات عراق و سوریه را دارد، دیروز به هنگام تراشیدن سر پسرش محمود، این شعر را خواند:

حاجیان جمعند دور هم، همه       //        پس کجا رفته حسینِ فاطمه

حاجیان جمعند جمله در منیˈ     //       پس چرا رفته حسین در کربلا

او به جای موی سر، سر می دهد    //     قاسم و عباس و اکبر می دهد                                                                                       

معمولاً هر کسی با خود ماشین و تیغ سرتراشی همراه می آورد، تأکید زیادی برای رعایت مسائل بهداشتی، درگروه های ایرانی صورت گرفته است. توالت و حمام، نسبتاً به تعداد کافی در کنار چادرهای هر مجموعه تعبیه شده است. معمولاً تراشیدن موی سر یا اصطلاحاً حلق در کنار همین حمام ها صورت می گیرد. صحنه عجیبی است. آن کس که حج دوّمش است، نیاز نیست که حلق کند، تقصیر ( کوتاه کردن ا ندکی از موی سر) هم کفایت می کند، امّا اینان برای شروع سر تراشی دیگران پیشقدم اند. عموما ً تا سرشان تراشیده می شود احساس بیشتری از حاجی شدن دارند، بویژه آن که کلاه یا عرقچین مخصوص نیز بر سر بگذارند. گفته اند تا این زمان – یعنی پس از سر تراشی – نمی توانی در آیینه نگاه کنی!

واقعاً که موی سر هم در شرا یطی موضوع مهمی می شود. چه بسا کسانی که ساعت ها از طول روز به موهای خود، وَر می روند. جوانان به موی خود بیشتر اهمیت می دهند. در سیستم های قدیمی تر وقتی می خواستند سارق، جانی و خلافکاری را تنبیه کنند، سرش را می تراشیدند و در کوچه و خیابان می چرخاندند. گاه این سر تراشی نوع  مضحکی به خود می گرفت و سر فرد خلافکار به صورت چهار راه تراشیده می شد. این روشِ تحقیر و رسوا کردن مجرم بود. این، یعنی زلف و موی سر، جزء مهمی از شخصیت افراد معمولی در جامعه است.

اما این سر تراشی یا حلق، با نیت و اراده و آگاهانه و با برنامه ی قبلی، صورت می گیرد، حاجی برای این که او را به این عنوان نائل آید، ازموی سرش می گذرد. اصلاً، این علامتی است که فردا که از حج برگشت، در وطنش، از روی همان او را بشناسند. سر تراشی حاجی نه به عنوان مُجرم، که به عنوان مُحرِم است، امید که مَحرَم نیز باشد؛ مَحرَمِ حریم حَرَم دوست.

از بین آنانکه مُحرِم شده اند، قلیلی، مَحرَمِ حریم حَرَم او شده اند. ای کاش ما نیز از اینان باشیم.

هرکه شد مَحرَمِ دل در حرم یار بماند      //         آن که این نکته ندانست در انکار بماند

هرکه سر تراشیده است، ظاهراً حاجی است. فقه، هم متکفل همین ظاهر است. روحانیون نیز تمام تلاششان برای آن است که همین ظواهر شریعت، به دقت و با احتیاط کامل انجام شود. امّا آیا این، همه کار است؟!

حج، مجموعاً پراز رمز و راز است. باید فهم این رمز و راز ها را وجهه ی همت خویش کنیم و درک مردم را از این نمادها، سمبل ها و رازها، بالابرد.

چگونه می توانی از "سر "، درراه رضای خدا بگذری و حال آن که هنوز گرفتار موی سری!؟ چگونه، از خدا سخن می گویی و حال آن که خدا را هم برای خود می خواهی!؟ ازکدام راه خدا می گویی، که خدا و خلق خدا را فدای خود می خواهی!؟  راستی در رمی جمرات، " به خودت " هم سنگ زدی؟! آیا همیشه شیطان پلیدِ لعینِ رجیم در بیرون از فکر و ذهن و قلب ماست؟! یا نه گاه، " تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز! "

سر تراشیده ها کم نیستند و هر ساله هم بر تعدادشان افزوده می شود، امّا؛

هزار نکته ی باریکتر زمو اینجا ست      //       نه هر که سر بتراشد قلندری داند!

در مدت کوتاهی، در کمتر از نصف روز، همه مردان کاروان، سر تراشیده، کلاه سفید بر سر و لباس عادی به تن کردند. از احرام خارج شدند. چهره ی جمع تغییر کرده بود. برخی می گفتند: این کلاه، یادگاری است!

یکی در آیینه نگاه می کند و می گوید: به من می آید!

امروز، در برگشت از رمی جمرات، برای اقامه ی دو رکعت نماز به مسجد خیف که در ضلع جنوبی خیابان اصلی بین جمرات و چادرها واقع است، رفتیم. مسجدی است بزرگ، احتمالاً بطور حدسی 180×250 متر باشد . تابلو آن چنین است " مسجد الخیف  وزارة الشؤون الاسلامیه والاوقاف والدعوة والارشاد. فرع الوزارة بمکة المکرمه ". در اطراف مسجد، زائرانی از کشورهای مختلف شب را بیتوته می کنند. با آن که سطل های زباله در اطراف هست ولی، آشغال و مواد زائد، در اطراف ریخته است. در سمت شرقی مسجد مجموعه ی سرویس های بهداشتی (دورة المیاه) قرار گرفته است. ورودی خانم ها به مسجد خیف (مدخل النساء ) درضلع شرقی مسجد است. نمی دانم چه میزان از خانم ها در مسجد خیف بودند. امّا در قسمت اعظم مسجد که اختصاص به آقایان داشت زائران زیادی خوابیده و یا دراز کشیده بودند. به زحمت توانستم جایی برای نماز پیدا کنم. در این جور جاها، ایرانی نیستند، زوار ایرانی در عربستان، رها شده نیستند، همه با کاروان هایی که از قبل هتل محل اقامتشان در مکه و مدینه مشخص است، مسافرت می کنند. از وضع بی سر و سامان زوّاری که در بیابان و مسجد و زیر پل ها و پیاده روها، می خوابند، می توان فهمید که انجام حج، خاص پولدارها و طبقه مرفه از نظر اقتصادی نیست.

در مسجد خیف شاید حدود نیم ساعت به سخنرانی ای که از بلند گوی مسجد پخش می شد، گوش کردم. سخنران را ندیدم، چون خیلی جلو نرفتم و بخشی از سخنرانی را در بیرون مسجد گوش کردم. سخنران تسلط خاصی بر آیات قرآن داشت و در لابلای سخنانش به وفور از آیات قرآن استفاده می کرد. همچنین احادیثی از نبی مکرم اسلام در عباراتش استفاده می شد.

با خود گفتم، این ها یک شرط لازم را خوب اجرا می کنند، ائمه جمعه و جماعاتشان قرآن بلدند و غالباً حفظ هستند. امّا این شرط، کافی نیست. نکته ی دیگر این که در این جا مداحی و روضه خوانی مانند کشور ما رواج ندارد. موعظه بیشتر است. ذکر مصیبت نیست. عمدتاً بحث اخلاقی است. صدا و آواز و های های ضّجه نیست. اما در کشور ما مداحی شغل و صنف شده است! اکثر مداحان، اشعاری را که بدرد روضه خوانی و مصیبت خوانی می خورد، بلدند و صدای خوبی دارند و اخیراً اکثر آن ها بلندگوی اِکودارهم دارند. سواد قرآنی و علم و فهم  دینی آنان هم غالباً پایین است. ان شاء الله با افزایش سطح سواد و فرهنگ عمومی، این مشکلات کمتر شود.

در نزدیکی مسجد خیف، بیمارستانی در شش طبقه وجود دارد بنام "مُستشفیَ الطواری بِمنیˈ" (  Mina Emergency Hospital ). در مسیر که از محل رمی جمرات به سوی چادرها پیش تر می آیی اداره ای به نام "الادارة العامة لشؤون حجاج الداخل، لجنة النظر فی المخالفات " به چشم می خورد. در سمت شمالی خیابان، کیوسک زیبایی با شیشه ی رنگی دیده می شود که بلند گوی آن افرادی را که از خیابان رفت و آمد می کنند متوجه خود می کند. تابلوی آن اتاقک چند ضلعی چنین است : وزارة الشؤون الاسلامیه والاوقاف والارشاد، الامانة العامة للتوعیة الاسلامیة فی الحج – الهاتف المجانی 8002451000  . صدای بلندگو مربوط به شیخی بود که به استنفتائات شرعی پاسخ می داد. سؤال کنندگان از پنجره ها سؤال می کردند و او از طریق میکرفون برای عموم عابران جواب می داد.

جوانانی در سن و سال دانش آموز و دانشجو با لباس نظامی و جلیقه هایی نارنجی روی لباس نظامی، در مسیر تردّد حاجیان دیده می شدند که بر پشتشان عبارت القوة الاحیتاطیه – التدریب، حک  شده بود، و از ازدحام و جمع شدن و توقف ها جلوگیری می کنند. عمدتاً از لفظ "حرِّک" یا "حرِّکی" استفاده می کنند( آقا حرکت کن، خانم حرکت کن). در این مسیرهای پررفت و آمد، معمولاً عکس گرفتن منعی ندارد ولی یکی از همین جوانان که دید از وضع نابسامان زائران کارتن خواب با آشغال های خیابان عکس می گیرم، مانع شد و عکس را حذف کردم. برای نماز و نهار در چادرها بودیم . معمولاً در ایام تشریق و وقوف در عرفات ، مشعر و منی ، بدلیل فاصله دار بودن با هتل و آشپزخانه ( در مکه ) و نیز به دلیل مشکلات ترافیکی و حمل و نقل، وضعّیت غذایی تغییر می کند. عدس پلو و کنسرو تن ماهی جزء غذاها می شود.

در یکی از فرصت هایی که در فواصل زمانی که در هتل یا زیر چادرها بدست می آمد، مشغول نوشتن  یاداشت ها بودم ، یکی ازخوبان همسفرم (حاج آقای علی پور) به دوست دیرینم آقای علی رئیس نیا گفته بود: فلانی ( بنده ) که دارد سفر نامه در این دفتر معمولی می نویسد، خوب است که سالنامه را بدهم مطالبش را در این بنویسد و به شوخی اضافه کرده بود که: " امّا پس از این که سفرنامه اش کامل شد، بگویم راضی نیستم و از او پس بگیرم! ".

 راستی این تلفن همراه چیز عجیبی است! در طی این روزها، پیام های کوتاه داشته ام یا تلفن شده که در فرصت های پیش آمده آن ها را مرور کرده ام. چون در ایام تشریق و نیز تا پایان مراسم حج در مکه فرصتی برای پاسخ گویی نیست. بنا دارم، پس از انجام کامل مناسک، در مسجد الحرام، به تمام آنها تلفن بزنم. آنها التماس دعا داشته اند. من هم برایشان دعا می کنم. در حد توان خود، نماز و دعا و قرآن خواندن را پیشه خود کرده ام.

 

دوشنبه 11 دی 1385 ( دوازدهم ذیحجه 1427)

امروز کار اصلی ما تکرار رمی جمرات سه گانه است به ترتیب: جمرةالاولی̍، جمرةالوُسطی̍ و جمرة الکُبری̍ .

می گویند مکان این سه ستون سنگی قبلی و سه دیوارمانندِ طبقاتیِ فعلی، جایی است که شیطان بر سرِ راه ابراهیم ظاهر شد و او را وسوسه کرد تا از ذبح اسماعیل منصرف کند و ابراهیم با سنگ زدن او را از خود دور می کرد. بالاخره ابراهیم پیروز شد و شیطان شکست خورد!

ابراهیم گفت: "می بیینم که تو را ذبح می کنم". و اسماعیل، جوان برومند که از سوابق پدر آگاه است، می گوید:" به آن چه که فرمان الهی تعلق گرفته است عمل کن و ان شاء الله خواهی دید که من از صابرین خواهم بود". اسماعیل از خود گذشته است و ابراهیم، از عزیزتراز خود!

اگر در سعی به هاجر تأسّی می کنیم، در رمی جمرات به ابراهیم اقتدا می کنیم. هاجر با سعی و تلاش، برای زنده ماندن اسماعیل خردسال به دنبال آب بود و بالاخره پیروز شد. شریعتی گفته است که:" یافتن آب به عشق است ، نه به سعی ، ولی پس از سعی!"

  حال که اسماعیل جوانی برومند شده است، آیا صلاح است که ابراهیم، اسماعیل جوان را با دست خود بکشد؟! آیا ابراهیم چنین حقی دارد؟ آیا عمل ابراهیم اخلاقی است؟ اگر ابراهیم به ذبح اسماعیل موفق شده بود، امروز داوری نسبت به آن چه بود؟ آیا باز هم ابراهیم همچون بت شکنی اش، دارد نقش بازی می کند؟ آیا می خواهد سنتِ غلطِ فرزند کشی را از تاریخ بشر بر می اندازد؟ آیا دارد آمادگی ایثار در را ه خدا را می آموزد؟ آیا عشق مافوق عقل را نشانمان می دهد؟ و ده ها "آیا"ی دیگر.....

 سخن های زیادی در تفسیر و تأویل این راز و رمز ها هست که به فرصتی مناسب موکول می شود.

قرآن هم از آزمایشات  متعدد و دشوار ابراهیم خبر داده است؛ و اِذابتَلی̍ ابراهیم ربُّه بکلماتٍ فَاَتّمهُنَ ، قالَ انِی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً. قالَ وَ مِن ذریّتی ، قالَ لاینال عَهدِی الظّالمین.( 124 - بقره ) ابراهیم به انواع بلایا گرفتار و آزمایش  شد و از همه سربلند و پیروز در آمد. به امامت خلق برگزیده شد. ... 

 این " رمی " چیست که از آن روزگاران تا کنون همچنان مردم می خواهند که از کار ابراهیم الگو برداری کنند . مردم غالباً با رمی جمرات ، به نوعی احساس رضایت می رسند. احساس رضایت و احساس پیروزی، در این مبارزه، نیاز انسان را نشان می دهد. هر کس باید درخور توان و شخصیت خود – وبه تعبیر قرآن شاکله ی خود – عمل کند و در این راه به موفقیت دست یابد. آیا به راستی اگر انرژی های متشتت و قدرت های متفرق، یک جهت بگیرند، پیروزی بدست نخواهد آمد؟  مشکل این است که به قول سید جماالدین اسد آبادی مسلمانان برسر این که متحد نباشند، متّفقند! اِتّفقوا اَن لایَتّحدوا (یا برعکس).

  جهل، استعمار خارجی، خودخواهی های سران کشورهای اسلامی، تعصبات کور فرقه ای و این گونه عوامل، نمی گذارند تا مردم مسلمان در مواجه با دشمنان مشترکشان یک صف متحد تشکیل دهند. جهل و کم سوادی و بی سوادی زمینه ی اصلی این فجایع اند. آیا در حج، موانع تاریخی و فرهنگی پیشرفت و یا عوامل اصلی عقب ماندگی مسلمانان مورد بررسی آنان قرار می گیرد؟ آیا مردم با آگاهی از این که باید با عوامل عقب ماندگی مبارزه کنند به حج می آیند و یا در عرصه ی زندگی خود، موانع پیشرفت خود را می شناسند؟ آیا عالمان و روشنفکران دینی و منابر و مساجد و تریبون های مختلف، مصادیق اصلی امروز جمرات را تبیین می کنند تا حاجی پس از رمی جمرات در منی̍ ، در ذهن خویش جهت صحیح زندگی را پیدا کند؟  آیا منکرات مهّم جهانی، باید طرد و رمیْ شوند یا خدای ناکرده به طرد و ردّ و رمیْ یکدیگر بپردازیم و بازیچه ی دست قدرت های جهانی شویم؟ آیا در طول نزدیک به شصت سال گذشته، صهیونیسم به عنوان  مصداقی از یکی از این جمرات تلقی شد و این بلای جان مسلمین، یک بار چنین صف واحدی از همه ملل مسلمان را در مقابل خود دید؟!

وای بر ما که این همه انرژی را صرف مقابله با یکدیگر می کنیم! وای بر ما که این نمادها را درک نمی کنیم!

چرا جمرات سه تا هستند؟ آیا نمی شد که یکی باشد؟ شیاطین هر زمان متعددند و درعین کثرت در سه گروه قابل تقسیم بندی اند و تو که اعمالت نمادین است، هر کدام از این سه جمره را نماینده یکی از گروههای شیاطین جنسی و انسی و این خدایان دروغین فرض کن!  در رمیْ جمرات به چشم می بینی و با تمام وجود حس می کنی که مردم عامی، دشمن را در مقابل خویش به طور مجسم می بینند و چون وجود (مادی ) آن را می بینند ( حس می کنند ) به مبارزه با چنین دشمنی بر می خیزند و جانانه سلاح به رویش می گشایند و به قصد قربت هم می زنند! پس کار روشنفکران چیست؟ وظیفه عالمان دین چیست؟!

معلوم است که بایستی در هر عصر و نسلی مصادیق اصلی دشمنان بشریت را تا این حد ملموس و محسوس کنند، آنگاه این توانمندی ها، جهت خواهند گرفت.

در روز دوازدهم، معمولاً آخرین سریال سه قسمتی رمیْ جمرات انجام می شود، اینست که پس از رمی جمره کبری یا عقبه، غالباً مردم، ریگ ها – یعنی سلاح هایشان – را همان جا می ریزند، و کاملاً خلع سلاح شده از آن جا خارج می شوند! آیا به آسیب پذیری خود پس از آن نمی اندیشند؟!

غالباً فکر می کنند که دیگر شیطان را کاملاً معدوم کرده اند و نمی دانند که در کمین است. از گوشه ی دلش تا محل کار و منزلش و در همه جا، شیطان هایی و شیطنت هایی وجود دارند. اصلاً با خودِ توست، در درون تو!

اگر این مرحله رمی جمرات را تمرین و آموزش مبارزه با شیطان نفس و شیاطین بیرونی فرض کنیم، احساس رضایت کاذب و آسودگیِ خیالِ خود فریبانه به ما دست نمی دهد. ای کاش پس از طی این مرحله آموزشی، یاد بگیریم که تا پایان عمر مبارزه ادامه دارد.

به قول سعدی:

زندگی جنگ است، جانا  بهرجنگ آماده شو             نیست هنگام تأمل بی درنگ آماده شو

حتی همین "حاج آقا شدن" و "حاجیه خانم شدن "  تو نیز می تواند، شیطان جدیدی به شیطان های قبلی ات اضافه کند! و بر غرور و تکبرت بیفزاید. به یاد بیاور که: " ای حاج! آن تمرین مبارزه و آموزش رزم برای چه بود؟ " اما ممکن است آن خودِ شیطانی از چنین فهمی بازت بدارد!

به سوی چادرهای منی برمی گردیم . ظاهراً همه پیروز از صحنه نبرد برمی گردند. فقط برخی شک می کنند که هفت تا سنگشان اصابت کرده یا نه؟

حاجیه خانمی به روحانی کاروان در راه برگشت می گفت: حاج آقا من شک دارم که هفت تا سنگ خورده یا نه؟  پرسید:" چند تا سنگ زدی؟". گفت: "سیزده یا چهارده تا" . پرسید : "فاصله ات چه قدر بود؟"  گفت:" آمدم تا نزدیکترین نقطه! گفت:" پس شک چرا؟!"

خدمه ی کاروان، دو تابلو که نشان گروه بود در دست داشتند تا پس از رمیْ و قبل ازشروع حرکت جمعی، همه در آنجا جمع شوند. پلیس فرمان حرکت می دهد: " حَرِّک! حاج " او هم برای باز شدن راه و جلوگیری از ازدحام می گوید و نمی داند که براستی این جا، جای حرکت است، توقف معنی ندارد. باید رفت. باید نماند. بخش عمده ای از عظمت این تجمع عظیم در " حرکت " نهفته است. بی جهت نبود که جلال آل احمد در " خسی در میقات" ش تحت تأثیر این حرکت قرارگرفته و در هروله در سعیِ بین صفا و مروه طوری دیگر می شود!

کاروان های مختلف علائمی با خود دارند. تابلویی که آرم و نشان مخصوصی دارد، افراد آن کاروان را دور و برِ خود جمع می کند و حتی الامکان اعمال را با هم انجام می دهند. در گروه ما بجز تابلو، رنگ و طرح چادر خانم ها علامت خوبی است، حتی آقایان نیز با دیدن آن ها، جمع را پیدا می کنند.

راهی چادرها شدیم، نگاهی به اطراف که می کنی تأسف می خوری که برج سازی و ساختمانها ی بلند، جلو دید انسان را گرفته و کوه های بکر و طبیعت واقعی منطقه را تحت تأثیر خود قرار داده اند. ای کاش ساختمان سازی ها منظره منیٰ را دستخوش تغییرقرارنمی داد و ای کاش از توسعه این چنینی جلوگیری شود. در پشت کوه ها که ازمحل رمی جمرات دیده نشود، می توان این بناها را ساخت.

بعد از نهار که  کنسرو تن ماهی بود، کسی متفرق نمی شد. آماده بودیم تا از اتوبوس ها خبری شود. می بایست قبل از غروب آفتاب منیٰ را ترک کنیم. کاروان ما چهار دستگاه اتوبوس برای حمل حجاج در اختیار گرفته بود ولی یکی از آن ها نیامد. در سه اتوبوس دیگر، هرکدام بیش از 60 نفر سرنشین سوار شدند. بالای اتوبوس  باربند دارد که در این جا کارکردهای دیگری هم دارد. وقتی در لباس احرام به سوی مشعر حرکت می کنند، از پشت بام اتوبوس ها هم استفاده می شود. وقتی در میقات ها مُحرِم می شوند و به سوی کعبه می آیند، از همین باربندها استفاده می شود. در این اتوبوس ها، خانم ها داخل اتوبوس و آقایان در بالای پشت بام( ! ) می نشینند، تا مرد مُحرِم سر را نپوشانده باشد.

چه می گفتم ؟ کاروان در سه اتوبوس از منیٰ به سوی مکه آمد و چه آمدنی! من با این که جراحی قلب در سال گذشته داشته ام، بالای پشت بام اتوبوس رفتم، به بلوز و پتو وکلاه و ما سک، مسلح بودم (چون پس از حلق در روز گذشته از لباس احرام خارج شده بودیم ). راه کمتر از نیم ساعت را حدود 5 ساعت در راه بودیم. باربند را از نبشی هایی ساخته بودند که کمر را آزار می داد. ترمزهای مکرر و حرکت های کوتاه و چند قدمی، وادارت می کرد تا مواظب باشی و به باربند به عنوان نقطه ی اتّکا بچسبی. آلودگی هوای ناشی از ماشین های زیاد و اتوبوس های فراوان و کم تحرکی هم غوزبالاغوز شده بود. در غروب روز دوازدهم ذیحجه که سوار اتوبوس شدیم هوا هنوز سرد نبود ولی در ابتدای شب و زمانی که اتوبوس در قسمت هایی از جاده حرکت عادی داشت، باد نسبتاً سردی می وزید، افراد بالای پشت بام اتوبوس با پتو خود را پوشانده بودند. نزدیکی های مکه، گویا خیلی جلو تر از ما تصادفی و راه بندانی پیش آمده بود. اتوبوس حدود نیم ساعت در صف طولانی، توقف داشت. یکی از همراهان ما گفت: کلیه هایم اذیت می شود، باید دستشویی بروم نردبان اتوبوس را گذاشتند رفت پایین و آسوده خاطر برگشت! تعدادی از این ده نفر به داخل اتوبوس آمدیم تا بقیه ی راه را راحت تر باشیم! من در راهرو اتوبوس خود را گلوله کردم. تعدادی درپله های جلو در نشستند. بالاخره رسیدیم، امّا همه خسته و کوفته! من ازهم اتاقی هایم جدا افتاده بودم. یکی دوبار تماس گرفته بودند و مطمئن شده بودند که من دراتوبوس دیگرم.

خانم، نگران من بود. دوباری که تلفنی با هم دراتوبوس صحبت کردیم نگفتم که من  پشت بامْ نشین بودم!

امّا وقتی با تأخیر یک ساعته نسبت به ما به هتل رسید، (یعنی آن ها این راه نیم ساعته را حدود 6 ساعت طی کردند )، نمی دانم از چه کسی شنیده بود که فلانی با اتوبوس قبلی آمده و بالای اتوبوس سوار بوده است. زنگ سالن اتاق های آقایان به صدا در آمد. دیدم خانم با پرخاش، خطاب به من که : چرا بالای اتوبوس رفتی؟ تو قلبت .... ! 

امّا من ظاهراً قبراق و سرحال بودم. آثار خستگی تقریبا در همه دیده می شد. نوعی بیماری ویروسی همه گیر که ناشی از ازدحام در عرفات، مشعر و منیٰ بود، اکثراً افراد را دچار کرده بود. 

ادامه دارد....

دکتر سید ابوالفضل حسینی - سبزوار...
ما را در سایت دکتر سید ابوالفضل حسینی - سبزوار دنبال می کنید

برچسب : ثبت نام حج عمره,ثبت نامه حج,سفر نامه حج,ثبت نام حج عمره دانشجویی,ثبت نام حج واجب,سفر نامه حج تمتع,تقدیر نامه حج,فرهنگ نامه حج و عمره,حج نامه,ثبت نامه حج دانشجوی, نویسنده : hosseinisabzevaro بازدید : 343 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 16:19